من خواهر شما نیستم
موتورم توقیف شده بود واعصابم خرد، آخه چند روزی بود دنبال آزاد کردن موتورم بودم.
خسته رفتم کنار خیابون دیدم خانمی با لباس نگفتنی کنار تلفن کارتی ایستاده. راستش خجالت کشیدم جلو برم. اطرافش هم عده ای پسر جوون ایستاده ونگاهش می کردند.
باخودم گفتم چه رویی داره.سر ظهر با این لباس کنار خیابون از نگاه اینا هم خجالت نمی کشه… پسرا وقتی منو دیدن رفتن. به خودم جرأت دادم رفتم نزدیکتر وگفتم: خواهر… برگشت نگاهی به سر ورویم کرد وگفت: من خواهر تو نیستم. گفتم خب چی صدات کنم! روش رو برگردوند وگفت: برید وضع خودتون رو درست کنید. اقتصاد مملکت رو درست کنید.
نمیدونم حرفاش چه ربطی داشت؟ آخه حجاب چه ربطی به سیاست واقتصاد داره. حجاب رو خدا گفته نه سیاستمداراو…
خلاصه از خیرش گذشتم واصلا من نمی خواستم بگم خواهر حجابتو رعایت کن. می خواستم بگم کارت تلفنت رو به من بده یه زنگ ضروری دارم بزنم که کلی نق شنیدم.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط شمس در 1393/12/24 ساعت 06:57:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |