وای مادر
آمدم حال تو را از در و دیوار بپرسم. ای سفر کرده جاوید من، ای مادر خوبم.
آه ای ظلمت سنگین پر اندوه. نیک دانی که چه شبها لب او گرم دعا بود؟
آخ ای خانه خورشید، گواهی. که به هر لحظه به لبهای زنی غمزده گلبانگ خدا بود
وای، وای ای در و دیوار که این گونه خموشید بدانید، آنکه یک عمر پر از حادثه مهمان شما بود،
آنکه کوچید از این خانه به سرمنزل جاوید، پای تا سر همه آئینه ایمان و صفا بود…
آه ملکها، آه ای همه وسعت تاریکیِ شبهای مدینه بدانید… بدانید که در گوشهی سجادهی مادر،
همه نور خدا بود و همه درد ولا بود. به هر دور تسبیح که چرخید، همهْ عالم و آدم، در آن سوزِ دعا بود.
آمدم مادر خوبم، آمدم تا که به خود بار دگر زهر یتیمی بچشانم.
آمدم تا که به یاد تو شبی زار بگریم. تا که شرح غم بیمادری ام را، به فضا و در دیوار بگویم.
آمدم تا که پیشانی خود را، چو تو برخاک عبادت بگذارم. گل اشکی بفشانم، آبی از دیده ببارم…
آمدم باز که سر بر در این خانه بکوبم، آمدم بر غم بی مادریم زار بگریم…
آه ای مادر غمها، آه ای مادر خوبم…
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط شمس در 1394/01/04 ساعت 08:34:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |