موضوع: "زنان روزه دار"

داستانهایی از زنان روزه دار

داستانهایی از زنان روزه دار

میخواهم در حال روزه از دنیا بروم

نفیسه همسر اسحاق بن جعفر الصادق ؏ـــلیه السلام

محدث قمی(ره)در سفینه البحار می نویسد

هِیَ السَّیِّدَه الجَلیله التی وَرَدَت روایاتٌ فی مَدحِها

اوزنی صاحب جلالت و فضیلت است ڪه در مدحش روایات زیادی وارد شده

اوفرزند حسن بن زیدبن الحسن المجتبی ؏ـــلیهم السلام است

وقتی ازدنیا رفت همسرش تصمیم گرفت اورا به قبرستان بقیع برده وآنجا دفن ڪند

اما مردم مصر مال زیادی به اسحاق دادند وخواهش ڪردند

تا نفیسه خاتون را در مصر دفن ڪن تا از وجود ایشان تبرڪ جوییم

وڪسب رحمت وبرڪت نماییم اما اسحاق راضی نشد

تااینڪه شب درخواب پیامبر ﷺ را دید ڪه فرمود

ای اسحاق معارض اهل مصر نشو،به حقیقت به برڪت وجود نفیسه رحمت بر مردم مصر نازل می گردد

مرحوم محدث قمی در ادامه مینویسد

حڪایت شده شعرانی ڪه یکی از بزرگان علم وعمل بود خواب دید ڪه پیامبر ﷺ فرمود

اگر حاجتی داشتی برای نفیسه طاهره نذرڪن…

امــا ایشان  ڪه  بود؟!

ادامه »

روزه د اری زنان آزاده در زندان بعثیون

عکس ارسالی توسط نمایندگان سازمان صلیب سرخ جهانی، از اردوگاه الانبار (عنبر)،

دو نفر نشسته از راست خانم‌ها معصومه آباد و فاطمه ناهیدی و نفرات ایستاده از راست،

مریم… و حلیمه آزموده

اولین ماه مبارکی که در اسارت بودم، به همراه سه تن از خواهران از سلولهای دیگر به سلول سفید

که شرایط بهتری از جهت فضا و نور داشت منتقل شدیم. شب قدر بود در حالی که از امکانات تنها

دو پتو ویه لیوان آب و یه کاسه پلاستیکی غذا داشتیم

حالت خاصی پیدا کرده بودم؛یاد شب قدر سال گذشته افتادم که به همراه برادرم مراسم باشکوهی را برگزار کردیم

فکر می کردم دیوارهای زندان آنقدر تنگ وفشرده شده اند که صدای شکستن استخوانهایم را حس می کردم

در همین حال وهوا بودم که یکی از خواهران بی مقدمه پرسید:«با این مداد چکار میشه کرد؟»

(ظاهرا موقع بازجویی از زیر چشم بند این مداد شکسته رو یه گوشه ای دیده بود وپنهانی در جیبش گذاشت)

از آنجا که لطف خدا شامل حال ما بود با دیدن این صحنه، نوری در قلب ما ایجاد شد که احساس دلتنگی را برطرف کرد

تنها کاری که آن لحظه انجام دادیم، با دندان وناخن، نوک مداد را تا حدودی تیز کردیم

وبه روی تکه کاغذی که از قبل در سلول مخفی کرده بودیم سوره مبارکه قدر را نوشتیم

وآن تکه کاغذ را با همان شرایط به عنوان قرآن بر سر گذاشتیم وآن شب تا صبح به احیا گذراندیم
از خاطرات آزاده سر افراز فاطمه ناهیدی

آرزوی حضرت مریم پس از مرگ

حضرت عیسی علیه السلام از ترس مردم از شهر فرار کرد وبه بیابان رفت

ومادرش حضرت مریم را هم باخود برد

هردو روزه بودند وبا حالت روزه از جنگ مردمی که می خواستند
آنها را به قتل برسانند فرار کرده بودند.برای افطار مقداری علف تهیه کردند

اما حضرت مریم فوت کرد،عیسی علیه السلام او را دفن کرد،بعد او را صدا زد وگفت:ای مادر

آیا می خواهی به دنیا برگردی؟ حضرت مریم گفت: می خواهم برگردم.

حضرت عیسی تعجب کرد که مادرش که حتما به بهشت راه یافته،چرا می خواهد به دنیا برگردد

واز او پرسید برای چه می خواهی برگردی؟
حضرت مریم گفت:می خواهم به دنیا برگردم تا در روزهای بسیار گرم روزه بگیرم

ودر شبهای بسیار سرد وضو بسازم.
منبع
داستانها وحکایتها،ص19