موضوع: "رمان واقعی"

داستان واقعی فرار از جهنم

دانلود رمان واقعی فرار از جهنم

 

چهارمین رمان واقعی بنام فرار از جهنم

 

نوشته شهید مدافع حرم سیدطاها ایمانی،در ۶۷قسمت

 

از سرگذشت پر پیچ وخم یڪ تازه مسلمان امریڪاییاز قبل از تشرف به اسلام و بعداز آن،

 

که در جنگ میان شیطان و فرشته و بهشت وجهنم،در آخر بر شیطان پیروز شده

 

و راه بهشت را در پیش می گیرد…

 

به عبارتی میتوان گفت این داستان واقعی به نوعی ثابت ڪننده امڪان تغییر در انسان می باشد

 

که همه چیز حتی خویهای حیوانی شخص نمیتواند مانع تغییر و رسیدن به انسانیت شود

 

ومیتوان باوجود تمام مشڪلات و سختیهای پیش رو و زمینه وجود گناه و دوری از انسانیت

 

بازهم انسان زیست؛ و فراموش نڪرد که خدا همه جا با مااست…

 

خودتون بخونید قضاوت با شما …

ادامه »

معرفی و دانلود داستان واقعی رعنا

دانلود کتاب رعنا ، رمان واقعی رعنا

 

داستان واقعی رعنا

از دختری ڪه زیر بار مشڪلات و سختیها و تحقیر و توهینها خم نشد

و باصبر خود بر مشڪلات فائق آمده و اینڪ همسر شهید است

صبرش مثال زدنی است. چنانچه باعث شد مشڪلات و تحقیرها از او یڪ انسان نمونه بسازد نه یڪ انسان بد

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، رمان «رعنا»، نوشته مژگان شیخی،

روایت دختری است که در کودکی در پی جدایی مادر از پدرش، ناگزیر در خانه نامادری بزرگ می‌شود

و بدین ترتیب ناملایمات و مشکلات بسیاری پشت سر می‌گذارد.

تا این که سرانجام با پسری آشنا می‌شود و به‌رغم اختلاف خانوادگی و پس از سختی‌های فراوان

با او ازدواج می‌کند.

رمان، از سال‌های دهه چهل در شیراز شروع می‌شود و تا پس از جنگ ادامه می‌یابد.

دختری که در خانواده‌ای با مشکلات خانوادگی، تضادها و احساس‌های سرکوب شده بزرگ می‌شود،

سعی می‌کند در میان همه آن آشفتگی‌ها راهش را پیدا کند و سختی‌ها را پشت سر بگذارد،

تا اینکه به تهران می‌آید و …

زندگی برای همه قصه می‌سازد و گاهی افراد بی‌نام و نشان، قهرمانان بزرگ زندگی‌اند.

چه بسا مردان و زنانی باشند که نه از روی سرشت بد،

بلکه موقعیت‌های خانوادگی و اجتماعی از آنها انسان دیگری ساخته است؛

کسانی که با خود فاصله دارند.

این داستان که برگرفته از واقعیت است به زندگی همین افراد می‌پردازد،

کسانی که شاید بارها آنها را دیده‌ایم، سروکار داشته‌ایم، ولی نمی‌شناسیم.

شما میتونید این ڪتاب زیبا رو از راههای زیر دانلود و خریداری نمایید

دانلود از

ڪتابخوان فیدیبو 

پاتوق ڪتاب فردا

اگر ڪتاب زیبایی رو تاڪنون خوندید که در لیست کتابهای ما نیست

میتونید نام اون بهمراه توضیح مختصر برامون ارسال کنید تا همگی استفاده ببریم

مطالب مرتبط

رمان بدون تو هرگز ، رمان تمام زندگی من ، رمان راز درخت ڪاج

کتاب دختران آفتاب ، عفاف وحجاب از دیدگاه نوروبیولوژی ، تربیت جنسی از منظر قرآن وحدیث

عشق زیر روسری ، خاطرات سفیر ، لینالونا ، آرام بی سر(شهیدحججی) ، نامه ای به خواهرم ، ترگل

دختر باید خانوم باشد ، چراباحجاب شدم ، گلبرگ عفاف ، زیور عفاف ، چرا زن شدم ، شاخه نبات

داستان دنباله دار واقعی راز درخت ڪاج(زندگینامه شهیده حجاب،زینب ڪمایی به روایت مادرش)

زندگینامه شهیده حجاب زینب کمایی، دانلود کتاب راز درخت کاج

داستان_واقعی…

رازدرخت کاج..

به گزارش گروه دیگر رسانه‌های خبرگزاری فارس، شهید بهشتی جمله معروفی دارد به این مضمون که سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جز شهادت نیست. این جمله در خصوص دانش‌آموز شهید زینب کمایی به واقع صدق می‌کند. او شهیدی است که تنها به جرم داشتن حجاب و شرکت در راهپیمایی علیه بدحجابی توسط منافقین به شهادت رسید. زینب کمایی، شهیده نوجوان 14 ساله، امسال به عنوان شهید شاخص سال سازمان بسیج دانش‌آموزی در بخش خواهران انتخاب شده است. گذری بر زندگی او را به روایت مادرش پیش رو دارید

زندگینامه 

 

زینب کمائی در خرداد ماه 1346در شهر آبادان به دنیا آمد.مادرش زنی دل آگاه و علاقه مند به قرآن و اهل بیت به خصوص حضرت حسین(ع)و حضرت زینب(س) بود. پدر او نیز کارگر پالایشگاه نفت آبادان بود و با دسترنج اندک کارگری خود خانواده نه نفره اش را سرپرستی می کرد.

 

زینب دوران دبستان و دو سال از دوره راهنمایی را در آبادان سپری کرد و از کلاس سوم دبستان تحت تاثیر تربیت آگاهانه مادر و شرکت در جلسات قرآن حجاب اسلامی را انتخاب کرد. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مدرسه راهنمایی و مسجد محله به فعالیت های فرهنگی و تربیتی مشغول شد. زینب علاقه زیادی به رهبر انقلاب حضرت امام خمینی داشت. گرایش به دیدگاه های حضرت امام تاثیر در نوع نگاه زینب به زندگی و ادامه فعالیت هایش بر جای گذاشت.

 

با شروع جنگ تحمیلی در سال 1359زینب به همراه خانواده مجبور به ترک شهر و دیار کودکی اش شد. پس از مهاجرت به اصفهان و سپس شاهین شهر اصفهان او در سایه حمایت های مادرش به فعالیت های فرهنگی از جمله شرکت در کلاس های اعتقادی جامعه زنان و عضویتدر بسیج و فعالیت های پرورشی و تربیتی دبیرستان 22بهمن شاهین شهر پرداخت. در این زمان چهار عضو خانواده کمایی در جبهه مشغول به خدمت بودند. به دلیل فعالیت های مستمر زینب و تلاش های بی وقفه اش جهت تغییر وضعیت فرهنگی شاهین شهر پس از گذشت شش ماه از حضورش در این شهر هدف سازمان منافقین قرار گرفت و در شب اول فروردین سال1361 در راه بازگشت از مسجد به خانه توسط اعضای این گروه ربوده و به شهادت رسید و پیکر پاکش پس از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید.

منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند.زینب چهارده ساله و دانش آموز سال اول دبیرستان  هدف ترور منافقین قرار گرفت و به شکل مظلومانه ای به شهادت رسید و همراه با شهدای فتح المبین در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.

نویسنده: معصومه رامهرمزی

از زبان خواهر بزرگوار شهیده:

زینب همیشه در وسایلش مقداری تربت شهدا و هفت عد کاج نگه میداشت..بعد از شهادتش متوجه شدیم که شش تا از کاج ها، از درختان مختلفی هستند که در گلزار شهدا وجود دارد، هفتمین کاج، از همان درختی است که بالای مزار مطهر زینب قرار دارد….??

یک بار زینب به من گفت: غسل شهادت کرده ای؟

گفتم: غسل شهادت دیگه چیه؟

گفت: هر مسلمانی باید همیشه غسل شهادت داشته باشه..

زینب عزیزم ، راه باغ کاج های بهشتی از کدام طرف است؟

ما در این جاده ها گم شده ایم…

آه زینب عزیزم..ای که مرا خوانده ای..راه نشانم

 

ادامه »

داستان تمام زندگی من نوشته شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی

رمان واقعی تمام زندگی من

داستان واقعی از ماجرای زندگی یڪ تازه مسلمان لهستانی نمونه بارز استقامت و انتخاب آگاهانه و صبر در برابر سختیهای پیش رو در ۴۸قسمت تقدیم شما عزیزان می گردد

مقدمه نویسنده:

این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند …

و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته …

و نقشی جز روایتگری آنها ندارم …با تشکر و احترام

سید طاها ایمانی

 

#قسمت اول داستان دنباله دار تمام زندگی من: زمانی برای زندگی

 

حتی وقتی مشروب نمی خوردم بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود …

کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم … و …

هر دفعه یه بهانه برای این علائم پیدا می کردم …

ولی فکرش رو نمی کردم بدترین خبر زندگیم منتظرم باشه …

بالاخره رفتم دکتر … بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی… توی چشمم نگاه کرد و گفت …

- متاسفیم خانم کوتزینگه … شما زمان زیادی زنده نمی مونید …

با توجه به شرایط و موقعیت این تومور …

در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید … همین که سرتون رو …

مغزم هنگ کرده بود … دیگه کار نمی کرد … دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید …

- خدایا! من فقط 21 سالمه … چطور چنین چیزی ممکنه؟…

فقط چند ماه؟ … فقط چند ماه دیگه زنده ام!! …

حالم خیلی خراب بود … برگشتم خونه … بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم …

خودم رو پرت کردم توی تخت … فقط گریه می کردم …

دلم نمی خواست احدی رو ببینم … هیچ کسی رو …

یکشنبه رفتم کلیسا … حتی فکر مرگ و تابوت هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد …

هفته ها به خدا التماس کردم … نذر کردم … اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت …

نا امید و سرگشته، اونقدر بهم ریخته بودم که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود …

و پدر و مادرم آشفته و گرفته … چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن …

خدا صدای من رو نمی شنید …

 

 

ادامه »

رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)

رمان واقعی بدون تو هرگز ،متن کامل

 رمانی۷۷ قسمتی از زبان همسر وفرزند طلبه شهید سیدعلی حسینی

نمونه بارز ایثار یڪ همسر و صبر واستقامت یڪ زن به عنوان همسر ومادر

ومتانت وحیا ووقار یڪ دختر مسلمان…

خودتون بخونید?

قسمت اول داستان دنباله دار بدون تو هرگز: مردهای عوضی

همیشه از پدرم متنفر بودم … مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه …

آدم عصبی و بی حوصله ای بود … اما بد اخلاقیش به کنار … می گفت:

دختر درس می خواد بخونه چکار؟ … نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه

دو سال بعد هم عروسش کرد …اما من، فرق داشتم …

من عاشق درس خوندن بودم … بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد …

می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم …

مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی

و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم …چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت …

یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد …

به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی …شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود …

یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند …

دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد …

اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره …

مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد …

این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود … مردها همه شون عوضی هستن …

هرگز ازدواج نکن …

هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید …

روزی که پدرم گفت … هر چی درس خوندی، کافیه …

 

ادامه »