داداشم منو دید تو خیابون

داداشم منو دید تو خیابون.. با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام..

خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..نزدیک غروب رسید.. وضو گرفت

دو رکعت نماز خوندبعد از نماز گفت بیا اینجا،خیلی ترسیده بودم ،گفت آبجی بشین ،نشستم

بی مقدمه شروع کرد یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت

بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا می پوشوند

از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه ،آخه غیرت الله

!میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته

میدونی چرا امام حسن زود پیر شد بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه

آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی

تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون

…من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا روبدم سرو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن

اومد سرم رو بوسید و گفت آبجی قسمت میدم بعد از من مواظب چادرت باشی

از برخوردش خیلی تعجب کردم.. احساس شرم میکردم

…گفتم داداش ایشاالله سایه ات همیشه بالا سرمه.. پیشونیشو بوسیدم

سه روز بعد خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده

…بعدا” لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش

…سربند یا فاطمه الزهرا.س

…حالا هر وقت تو خیابون یه زن بی چادر رو میبینم… اشکم جاری میشه

…پیش خودم میگم حتما” اینا داداش ندارن که

مطالب مرتبط

 حرفهای روی زمین مانده شهدا              لباس عفت            


نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
باسپاس فراوان از نظر دهی شما
وبلاگ را در چه حد ارزیابی می فرمایید؟
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.